عمو حسینم رفت

بعد از چند روز که تو بیمارستان بود، چشماشو بست و پر کشید. خدا بیامرزدش.

نمیدونم چرا تو مراسمش خیلی ناراحتی نبود.

بعد از مراسم ختم رفتیم خونه عمو اینا، مجتبی گفت از موزایی که واسه پذیرایی خریدیم یه کارتن اضاف اومده بمونه خراب میشه چی کارش کنیم، که یکی از بچه ها گفت شیر بخرید شیر موز درست کنیم. شیر موز درست کردن همانا و معرکه خنده راه افتادن همان. آخرش عمو حاجیم عصابانی شد و همه رو از آشپزخونه بیرون کرد. محمودم وایساده بود فیلم میگرفت، اگه بحث آبروی فامیلی نبود باید میذاشتمش فیسبوک. مجتبی میگفت مرضیه به نظرت تو خاندان ما تا حال کسی شیرموز خورده بود. من که بعید می دونم. ولی یکی از خوشمزه ترین شیرموزایی بود که تا حالا خورده بودیم.

خدا عمو رو رحمت کنه خیلی وقت بود فامیل اینجوری دور هم جمع نشده بود.

همون روز که عمو فوت کرد وقت آرایشگاه داشتم، دیگه فر موهامو گذاشتم واسه بعد از عید. ولی ابروهامو شنبه رفتم برداشتم. مهرنوش تعجب کرده بود، اونا هنوز به سنت های قدیمی عمل میکنن. واقعاً نمیدونم ابروی خانما تا چهل روز برداشته نشه چه منفعتی واسه متوفا داره و واقعاً نشون دهنده ناراحتی بازمنده است؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد