چند چیز که امروزه فراموش شده:

۱- مرد را به عقلش نه به ثروتش
۲- زن را به وفایش نه به جمالش
۳- دوست را به محبتش نه به کلامش
۴- عاشق را به صبرش نه به ادعایش
۵- مال را به برکتش نه به مقدارش
۶- خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
۷- اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش
۸- غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
۹- درس را به استادش نه به سختیش
۱۰- دانشمند را به علمش نه به مدرکش
۱۱- مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش
۱۲- نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
۱۳- شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
۱۴- دل را به پاکیش نه به صاحبش
۱۵-سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی...

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی 


تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم


تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم.


پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس


تو را از بین گلها یی که در تنها ییم رویید


با حسرت جدا کردم.


و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی :


دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی


و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم


تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.


همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت


حریم چشماها یم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید


وا کردم


نمی دانم چرا رفتی؟


نمی دانم چرا ؟ شاید خطا کردم!


و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی


نمی دانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟ ولی رفتی!!!!!!!


و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید


و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت


و بعد از رفتنت ، رسم نوازش در غمی  خاکستری گم شد


و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت


تمام بالهایش غرق در انبوه غربت شد


و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود


و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت


 کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد


و بعد از رفتنت دریا، چه بغضی کرد


کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد


و من با آنکه می دانم تو هرگز نام مرا با عبور خود نخواهی برد،


هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام


بر گرد!!!


ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد


و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید


کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:


تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو:


در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم.


و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید


کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است


و من در اوج پاییزی ترین ویرانه ی یک دل


میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر


نمی دانم چرا، شاید! به رسم عادت پروانگیمان باز


برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم!!

داستانک

مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد...!


وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد
اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد.
فـوراً تختی که آرزویـش را کرده بود در کنـارش پدیـدار شـد !!!

مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. کاش غذای لذیـذی داشتم...

ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـکار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید...

بعـد از سیر شدن ، کمی سـرش گیج رفت و پلـک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا کرد و در حالـی که به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فکـر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟

و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید...

هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست.

ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد.

بنابر این مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید...

قیصر امین پور میگه:

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد ورفت

 

              در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

 

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

 

              تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

 

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت

 

              قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

پندی از سقراط حکیم

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .

علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :

در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.

جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.

سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟

مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.

سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.

آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟

مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .

سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟

مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.

سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .

آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟

و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟

اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟

بیماری فکری و روان نامش غفلت است.

و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.

پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.

بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.

بی تو طوفان زده دشت جنونم

(در پاسخ به کوچه فریدون مشیری: بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...)

بی تو طوفان زده دشت جنونم، صید افتاده به خونم
توچسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی ؟
بی من از شهر سفر کردی و رفتی ؟
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پا ننشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود ازاین دل بشکسته نوایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته صدایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی زبر من
که زکویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
بی تو من زنده نمام

هما میرافشار


نبودن بهتر از اینجوری بودنه



بدترین حالتِ بودن، نبودن در محبت است و طفره رفتن از عاشق بودن...

دل من حالش خوشه....

دل من حالش خوشه ...اصلا بلد نیست بگیره...
اما خیلی تنگ میشه... گاهی می ترسم بمیره...
اما بازم به خودش میاد و سوسو میزنه...
باز حیاط خلوت سینمو جارو میزنه...
می گمش تا کی میخوای عاشق بشی و بشکنی...
به روی خودش نمی یاره... می پرسه بامنی...؟؟!!
با کیم؟!...
با توی عاشق پیشه ی سر به هوا
با توی دیوونه ی در به در بی سر و پا
با تو که هر چی دارم می کشم از دست توئه
با تو که هر جا میرم مسیر در بست توئه
کی می خوای دست از سر آبروی من برداری...
کی می خوای عقلی که دزدیدی سر جاش بذاری...
کی می خوای بزرگ بشی سنگین بشینی سر جات...
سر به راه بشی و دنیا رو نذاری زیر پات!

التیام قلب شکسته

                                         راههای التیام قلب شکسته



تا به حال شده کسی فقط با چند کلمه یا بدتر با سکوت سنگین خود، قلبتان را در سینه بشکند؟ شما چی؟ تا به حال اینکار را با کسی کرده اید؟ همیشه راهی برای خندیدن و عشق ورزیدن دوباره وجود دارد.


"اگر به دنبال راه حلی برای التیام قلب شکسته تان هستید ادامه مطلب رو کلیک کنید."

ادامه مطلب ...

دل شکستن


شکستن دل انسانی و ناراحت کردن او از گناهانی است که فقط با پشیمان شدن و طلب آمرزش از خداوند آمرزیده نمی شود. بلکه باید به نحوی دل آن فرد را نیز به دست آورد و او را از خود راضی و خشنود نمود .


در این زمینه شما می توانید با عذرخواهی و جبران کردن به وسیله احسان و هدیه و همچنین با به کار بردن کلمات دلنشین، اندوه و گرفتگی را از آن فرد برطرف نمایید.


در حدیث آمده است که خداوند می فرماید: «انا عند المنکسره قلوبهم؛ من همدم قلب های شکسته هستم» یعنی انسان دل شکسته در پیشگاه خداوند دارای جایگاه ویژه ای است و مورد توجه خداوند می باشد و دعا و نفرین انسان دل شکسته خیلی زود اثر می بخشد.


به طور کلی شکستن دل انسان مؤمن که به تعبیر روایات، احترام او از کعبه بیشتر است، دارای آثار وضعی و جانبی فراوانی است و دلی که شکست به سادگی التیام نمی یابد و جبران آن دشوار است، پس در مرحله اول باید انسان مراقب باشد دل کسی را نشکند و قلبی را جریحه دار نسازد و اگر خدای ناخواسته این اتفاق افتاد باید به سرعت جبران و تلافی کند و دل شکسته را التیام بخشد و آن را به دست آورد و تنها استغفار و آمرزش کافی نیست مگر این که آن فرد از انسان دور باشد و انسان قدرت جبران نداشته باشد که در این صورت علاوه بر استغفار و طلب آمرزش از درگاه الهی باید در حق آن فرد دعای خیر کرد و خیر دنیا و آخرت او را از خداوند درخواست نمود و با این کار انشاءالله قلب او در باطن از شما راضی و خشنود می گردد.


(منع: سایت تبیان)