مُعلّى پسر خُنَیس گوید: در روز نوروز، بر امام صادق(ع) وارد شدم.
فرمود:
«آیا این روز را مى شناسى؟». گفتم: قربانت گردم! این روز را فارسیانْ
گرامى مى دارند و به یکدیگر هدیه مى دهند. فرمود: «سوگند به خانه کعبه که
این، رمزى دیرینه دارد و برایت روشن مى سازم تا آگاه گردى».
آن گاه فرمود: «اى معلّى!
1-
روز نوروز، همان روز است که خداوند از بندگان پیمان گرفت او را بپرستند و
به او شرک نورزند، به پیامبران و حجت هایش بگروند و به امامان ایمان آورند.
2- این همان روز است که خورشید طلوع کرد، بادها وزیدن گرفت و گل هاى زمین روییدند.
3- این همان روزى است که کشتى نوح(ع) بر ساحل جودى آرامش یافت
4- این همان روزى است که خداوند، گروهى چند هزار نفره را که از ترس مرگ از خانه ها بیرون رفته بودند زنده ساخت، پس از آن که آنان را میرانده بود.
5- این، روز فرود جبرئیل بر پیامبر اسلام است
6-
این روزى است که پیامبر(ص) امام على(ع) را بر دوش گرفت تا بت هاى قریش را
در مسجد الحرام شکست و در همین روز، ابراهیم خلیل الرحمن، بت ها را شکست.
7- این همان روزى است که پیامبر(ص) به یارانش دستور داد با على(ع) بیعت کنند و در همین روز، على را براى بیعت گرفتن از جنیان فرستاد.
8- در همین روز على (ع) بر نهروانیان پیروز شد
9- در این روز، قائم ما و صاحبان حکومتْ قیام کنند
10- و در همین روز، قائم ما بر دجّال پیروز گردد و او را در زباله دان کوفه به دار آویزد.
ودرپایان امام صادق (ع) فرمود:
و ما من یوم نَیروز إلاّ و نحن نتوقّع فیه الفرج؛ لأنه من أیامنا وأیام شیعتنا
در
هر روز نوروزى، ما آرزوى فرج داریم؛ چرا که آن از روزهاى ما و شیعیان
ماست. فارسیان، آن را گرامى داشتند و شما (اعراب) آن را ضایع کردید.»
بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ."
شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای، عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "
زن
لختی مکث کرد، دست و پای دخترک را باز کرد، او را در آغوش گرفت و
آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد
دوید، اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است.
و تنها یک گناه و آن جهل است.
"مولانا"
مهربانم......
از ما و فرشتگان هیچ یک نمیدانستیم که چرا از آن همه مخلوق بی شمار
من خلیفه شدم؟؟؟؟
انگار نمی دانیم هنوز که چرا منِ خلیفه قدر شرمم به اندازه ی اعتماد تو نمی شود...
خدای من!!!
انگار فرشتگانت بیراهه نگفته بودند و دانسته بودند که بعضیمان آن چنان که
تو شایسته خلق کرده ای...
شایسته ی خلقت نخواهیم بود
انگار فرشتگانت بیراهه نگفته بودند که من ناخلف بودم
برای خلیفگی تو در این ناکجاآباد...
این تبعیدگاه را می گویم
همین زمین خودمان...
و حالا هنوز فرشتگان به تسبیح تو مشغولند و من دور از چشم آنان
و درست زیر نگاه تو یک یک به یک فرصت ها را به باد می دهم
و دائم می گویم امروز هم از فردا آغاز می کنم
تا فرشته ها از حرفشان پشیمان نشوند
و تو ....
تو که می دانی هر آن چه من و فرشتگان و غیر نمی دانیم
بگو
بگو که من کیستم که به" لطف" مرا خلیفه خوانده ای!!!!
ترانه سرا: بمانی
یه شب خواب آروم فقط یک خیاله