نایت اسکین


در اتاق دل من

خلوتی ساکت و سرد

سجاده ام، پر ز تسبیح و دعا

در شگفتم با خود...

که چرا خاک شدم؟

من چرا این همه مشتاق شدم؟

من چه کردم با تو؟

که رهایم کردی...

تو چرا سنگ شدی؟

من چرا این همه دلتنگ شدم؟

تو بمان با قلبت،

تو بمان با یاست

تو بمان اما من..

میروم شهر به شهر

میکنم از سر هر کوی گذر

روز و شب میگردم،

تا بیابم او را

او همان گمشده پاک من است

او همان مرهم دستان من است

تو اگر سرد شدی،

مهر او گرمتر از خورشید است

تو اگر با دل من قهر شدی،

مهر او تا به ابد جاوید است

تو بمان با قلبت،

تو بمان با یاست

تو بمان اما من...

باز خواهم آمد

از همان شهر غریب،

با همان قلب ترک خورده و آن عشق نجیب

و تو را خواهم دید

که در اندوه همین حادثه پر پر شده ایی

روز ویرانی تو روز میلاد من است

و تو آنروز پشیمانتر از امروز منی

تا بهاری دیگر لحظه ها میگذرند

و تو هم میگذری

مثل یک بیگانه،

یک حادثه،

یک سایه شوم

و فقط آنچه بجا میماند،

نقش یک خاطره است

که برای منه ساده،

منه بی اندیشه،

قصه تلخ ترین حادثه است

نظرات 4 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ب.ظ http://www.tabassom-16.blogsky.com

سلام.....

ممنون که اومدی
بازم بیا وبت قشنگه....

elahe یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:01 ب.ظ http://tanha4u.persianblog.ir

شعر خوشگلی بود ایول

elahe یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ب.ظ http://tanha4u.persianblog.ir

مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم
__________________

elahe یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ http://tanha4u.persianblog.ir

دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
__________________

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد