تونیستی که ببینی چگونه دوراز تو
به روی هرچه درین خانه است
غبارسربی اندوه بال گستردست
تونیستی که ببینی دل رمیدهی من
به جرتو یاد همه چیز را رها کردست
غروب های غریب
دراین رواق نیاز
پرنده ساکت وغمگین
ستاره بیمارست
دوچشم خستهی من
دراین امید عبث
دوشمع سوخته جان ِهمیشه بیداراست
تونیستی که ببینی!