˙·▪●سمت خدا

مهربانم......

 از ما و فرشتگان هیچ یک نمیدانستیم که چرا از آن همه مخلوق بی شمار

 من خلیفه شدم؟؟؟؟

 

انگار نمی دانیم هنوز که چرا منِ خلیفه قدر شرمم به اندازه ی اعتماد تو نمی شود...

 

خدای من!!!

 انگار فرشتگانت بیراهه نگفته بودند و دانسته بودند که بعضیمان آن چنان که

 تو شایسته خلق کرده ای... 

 شایسته ی خلقت نخواهیم بود

 

انگار فرشتگانت بیراهه نگفته بودند که من ناخلف بودم

 برای خلیفگی تو در این ناکجاآباد...

 این تبعیدگاه را می گویم

                              همین زمین خودمان...

 

 

و حالا هنوز  فرشتگان به تسبیح تو مشغولند و من دور از چشم آنان

 و درست زیر نگاه تو یک یک به یک فرصت ها را به باد می دهم

 و دائم می گویم امروز هم از فردا آغاز می کنم

 تا فرشته ها از حرفشان  پشیمان نشوند

 و تو ....

 تو که می دانی هر آن چه من و فرشتگان و غیر نمی دانیم

 

بگو 

 

بگو که من کیستم که به" لطف" مرا خلیفه خوانده ای!!!!

 

نایت اسکین


در اتاق دل من

خلوتی ساکت و سرد

سجاده ام، پر ز تسبیح و دعا

در شگفتم با خود...

که چرا خاک شدم؟

من چرا این همه مشتاق شدم؟

من چه کردم با تو؟

که رهایم کردی...

تو چرا سنگ شدی؟

من چرا این همه دلتنگ شدم؟

تو بمان با قلبت،

تو بمان با یاست

تو بمان اما من..

میروم شهر به شهر

میکنم از سر هر کوی گذر

روز و شب میگردم،

تا بیابم او را

او همان گمشده پاک من است

او همان مرهم دستان من است

تو اگر سرد شدی،

مهر او گرمتر از خورشید است

تو اگر با دل من قهر شدی،

مهر او تا به ابد جاوید است

تو بمان با قلبت،

تو بمان با یاست

تو بمان اما من...

باز خواهم آمد

از همان شهر غریب،

با همان قلب ترک خورده و آن عشق نجیب

و تو را خواهم دید

که در اندوه همین حادثه پر پر شده ایی

روز ویرانی تو روز میلاد من است

و تو آنروز پشیمانتر از امروز منی

تا بهاری دیگر لحظه ها میگذرند

و تو هم میگذری

مثل یک بیگانه،

یک حادثه،

یک سایه شوم

و فقط آنچه بجا میماند،

نقش یک خاطره است

که برای منه ساده،

منه بی اندیشه،

قصه تلخ ترین حادثه است

از آلبوم: بی خوابی سعید شهروز



چیزی نمیتونم بگم، قراره از من بگذری

چیزی نگو میفهممت، باید از این خونه بری

چندسال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم

تا با یه دریا تو خودم، خاموشِ خاموشت کنم

تنهایی هامو بعد از این با قلب کی قسمت کنم

واسه فراموش کردنت باید به چی عادت کنم

تو باید از من رد بشی، من باید از تو بگذرم


کاری نمیتونم کنم، باید بیفتی از سرم

بعد از تو باید با خودم تنهای تنها سر کنم

یک عمر باید بگذره تا امشب را باور کنم

چندسال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم

تا با یه دریا تو خودم خاموشه خاموشت کنم

چندسال از امشب بگذره با من یکی هم خونه شه

احساس امروزم به تو تنها یه شب وارونه شه



ترانه سرا: بمانی


رگ خواب این دل تو دست تو بوده

نایت اسکین
رگ خواب این دل تو دست تو بوده

ترکهای قلبم شکست تو بوده

منو با یه لبخنـــد به ابرا کشوندی

با یک قطره اشکت به آتیش کشوندی

مدارا نکردی با دلواپسیمو

ندیده گرفتی غم بی کسیمو

با این آرزویی که بی تو محاله

یه شب خواب آروم فقط یک خیاله

چقدر حیفه این عشق همینجور حدر شه

یکی از من و تو بره در به در شه

باید سرکنم با همین جای خالی

حالا تو نبودم بگو در چه حالی

مدارا نکردی با دلواپسیمو

ندیده گرفتی غم بی کسیمو


با این آروزیی که بی تو محاله

یه شب خواب آروم فقط یک خیاله



نه!
نمیــــــــدانی، هیچکس نمیداند پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد!...
نمیـــــدانی!!
کسی نمیداند این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام چقدر خسته ام میکند!!

نایت اسکین

زندگی با همه وسعت خویش ،محفل ساکت غم خوردن نیست ..

زندگی جنبش جاری شدن است..

زندگی کوشش و راهی شدن است..

 زندگی چون گل سرخی ست

پر از خار و.... پر از برگ و.... پر از عطر لطیف..

یادمان باشد ،اگر گل چیدیم..

عطر و برگ و گل و خار...

همه همسایه ی دیوار به دیوار همند....


اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم ، اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود.


هرکس از این دنیا چیزی بر میدارد..ولی

من فقط دست بر میدارم

˙·▪●سمت خدا

˙·▪●سمت خدا

 

 

در سمت توام.....

دلم باران.....

   دستم باران....

       دهانم باران.....

           چشمم باران......

 

روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم.

 

هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند....یاد تو کوران می کند

 

 هر اسم تورا که صدا می زنم ماه در دهانم هزار تکه می شود

 

 

کاش من همه بودم....با همه دهان ها تورا صدا میزدم.

 

 

کفش های ماه را بپا کرده ام

         

           دوباره عازم توام.......

 

 

زندگی با تو....

          

           زندگی همین حالاست

 


 

یه دوست واقعی...

یه دوست معمولی وقتی میاد خونت، مثل مهمون رفتار می کنه

یه دوست واقعی در یخچال رو باز می کنه و از خودش پذیرایی می کنه

 

یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه

 

یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه
یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونها رو تو دفترش داره

 

یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت میاره
یه دوست واقعی زودتر میاد تا تو آشپزی بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جا رو جمع و جور کنه

 

یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی
یه دوست واقعی می پرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟

 

یه دوست معمولی ازت می خواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی
یه دوست واقعی می خواد مشکلاتت رو حل کنه

 

یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی می شه دوستی رو تموم شده می دونه
یه دوست واقعی بعد از یه دعوا هم بهت زنگ می زنه

 

یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره
یه دوست واقعی می خواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی


Everybody Needs a Friend