-
بدبخت کسیه که....
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 08:40
بدبخت کسیه که بتونه کمک کنه اما رد کنه بدبخت کسیه که بتونه خوب باشه اما بد بودنو انتخاب کنه بدبخت کسیه که بتونه حرف راستو بزنه اما دروغو میاره جلو بدبخت کسیه که دوست واقعیش رو از دست بده بدبخت کسیه که بتونه ببخشه اما کینه رو بیاره جایه بخشش تو قلبش بدبخت کسیه که به خاطر غرورش عشقش رو از دست بده بدبخت کسیه که بتونه خدا...
-
من نوشت
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 09:38
بعضی وقتا چقده خستگی میتونه لذت بخش باشه، بعد از یه رکود، یه رخوت تلخ، وای که چه خوش میگذره فاصله رسیدن سرت رو بالش تا قل خوردن تو دنیای خوابای رنگیت یه لحظه بیشتر نباشه. ارشد مجاز شدم ولی نمیخوام انتخاب رشته کنم چند روز دیگه تولد عزیزترینمه ولی نمیتونم پیشش باشم پ ن: ۶/۳ شروع کردم به نوشتن این چند خط آخییییییی بلاخره...
-
یه اس جالب برام اومده:
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 21:02
به پای مردی بشین که رژ لبت رو حروم میکنه نه ریملت رو!
-
به نام زن:
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 15:21
در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی … بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد انگار... در سرزمین من سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند... اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست تخت های زایشگاهها اما پر از مریم های درد کشیده ای است که هیچ یک ، مسیح را آبستن نیست.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 20:11
آدمها چه موجودات دلگیری هستند وقتی سوزنشان را نخ میکنی تا برایت دروغ ببافند ... چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی و تماشایشان کنی و در دلت بخندی تا هیچ کس با خنده های توبه عقده هایش پی نبرد از آدم ها دلگیرم که خوب های خودشان را از بد ِ تو مو شکافی میکنند و بد هایشان را در جیب های لباس هایی که دیگر از پوشیدنش خجالت...
-
فروغ فرخزاد:
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 13:21
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم. زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا. نام خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا. ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در...
-
اردی بهشت
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 19:42
بهشتی ترین اردی بهشتم رو دارم تجربه میکنم. درهای آسمون به روم وا شده. همینطور هی خدا داره بهم حال میده. خدا کنه تا آخر آخرش همینجوری پیش بره. حال و هوای زندگی این روزام خیلی با حال وهوای اردی بهشتی شیراز جوره. به به! خدایا مرسی !
-
به مناسبت بزرگداشت سعدی:
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 02:07
دیر آمدیای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم ب از ننشست از روی تو سر نمیتوان تافت وز روی تو در نمیتوان بست از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست سودای لب شکردهانان بس توبه صالحان که بشکست ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست بیچاره کسی که از تو ببرید آسوده تنی که...
-
من نوشت:
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 12:29
-
کتاب نما: شازده کوچولو
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 11:43
اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست واسه احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش بگوید: «گل من یک جایی میان آن ستاره هاست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 12:15
بغض هایم را نگه می دارم بعضی وقتها سبک نشوم سنگین ترم!!! .
-
زهرا شعبانی:
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 12:07
فقط این ریل ها نمی دانند من که با این قطار می آیم از کدام اتفاق سردرگم در شبی ناگوار می آیم من کی ام؟ دلشکسته ای غمگین که برایت همیشه دلتنگم ؟ یا زنی هرزه که هر از گاهی جای دنجی به کار می آیم ؟ نه ولی من میان دستانت زندگی را قشنگ حس کردم بی خیال خدا و آدمهاش هرچه که به شمار می آیم ! دوستت دارم از همین دیروز دوستت دارم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 11:49
گاهی میان مردم، در ازدحام شهر، غیر از تو هرچه هست را فراموش می کنم ... .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 11:35
چه ساده لوحانه... بال بال زدنتهایت... میان بازوانم را... باور کرده بودم...!!! نمی دانستم... تمرین پریدن... به هوای دیگریست.... ب
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 22:05
بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن... بعد چشمشون به یه گردو میفته دولا میشن تا گردو رو بردارن الماس میفته تو شیب زمین قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره... میدونی چی میمونه؟ یه آدم... یه دهن باز... یه گردوی پوک... یه دنیا حسرت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 01:39
خداوندا! قرارم باش... یارم باش ...جهان تاریکی محض است...می ترسم.... کنارم باش
-
●او معشوق توست
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 01:35
عاشق می خواست به سفر برود روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت هی ماه ها را مرتب می کر د و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد. او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا داده بود. و سال ها بود...
-
مهدی لقمانی:
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 14:05
میدانم که عشق رویاهای تو نبودم ، اما هر چه بود برایم عزیزترین بودی. اگر لایق تو نبودم مرا ببخش ، هر چه بودم یک دلداده بودم . کسی بودم که شب و روز به یاد تو لحظه های سرد دور از تو بودن را با تمام سختی هایش گذراندم. نمیخواهم بگویم برای تو اشک ریختم ، این اعتراف تلخیست اما بدان که دیگر اشکی در چشمهایم نمانده که برای تو...
-
نوروز شاد باد
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 11:23
اسرار نوروز در فرمایشات امام صادق(ع) مُعلّى پسر خُنَیس گوید: در روز نوروز، بر امام صادق(ع) وارد شدم. فرمود: «آیا این روز را مى شناسى؟». گفتم: قربانت گردم! این روز را فارسیانْ گرامى مى دارند و به یکدیگر هدیه مى دهند. فرمود: «سوگند به خانه کعبه که این، رمزى دیرینه دارد و برایت روشن مى سازم تا آگاه گردى». آن گاه فرمود:...
-
جهل!!!
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 17:27
بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ." شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 21:09
˙·▪●سمت خدا مهربانم...... از ما و فرشتگان هیچ یک نمیدانستیم که چرا از آن همه مخلوق بی شمار من خلیفه شدم؟؟؟؟ انگار نمی دانیم هنوز که چرا منِ خلیفه قدر شرمم به اندازه ی اعتماد تو نمی شود... خدای من!!! انگار فرشتگانت بیراهه نگفته بودند و دانسته بودند که بعضیمان آن چنان که تو شایسته خلق کرده ای... شایسته ی خلقت نخواهیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 15:28
در اتاق دل من خلوتی ساکت و سرد سجاده ام، پر ز تسبیح و دعا در شگفتم با خود... که چرا خاک شدم؟ من چرا این همه مشتاق شدم؟ من چه کردم با تو؟ که رهایم کردی... تو چرا سنگ شدی؟ من چرا این همه دلتنگ شدم؟ تو بمان با قلبت، تو بمان با یاست تو بمان اما من.. میروم شهر به شهر میکنم از سر هر کوی گذر روز و شب میگردم، تا بیابم او را...
-
از آلبوم: بی خوابی سعید شهروز
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 15:22
چیزی نمیتونم بگم، قراره از من بگذری چیزی نگو میفهممت، باید از این خونه بری چندسال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم تا با یه دریا تو خودم، خاموشِ خاموشت کنم تنهایی هامو بعد از این با قلب کی قسمت کنم واسه فراموش کردنت باید به چی عادت کنم تو باید از من رد بشی، من باید از تو بگذرم کاری نمیتونم کنم، باید بیفتی از سرم بعد از...
-
رگ خواب این دل تو دست تو بوده
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 15:14
رگ خواب این دل تو دست تو بوده ترکهای قلبم شکست تو بوده منو با یه لبخنـــد به ابرا کشوندی با یک قطره اشکت به آتیش کشوندی مدارا نکردی با دلواپسیمو ندیده گرفتی غم بی کسیمو با این آرزویی که بی تو محاله یه شب خواب آروم فقط یک خیاله چقدر حیفه این عشق همینجور حدر شه یکی از من و تو بره در به در شه باید سرکنم با همین جای خالی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 14:54
نه! نمیــــــــدانی، هیچکس نمیداند پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد!... نمیـــــدانی!! کسی نمیداند این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام چقدر خسته ام میکند !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 20:35
زندگی با همه وسعت خویش ،محفل ساکت غم خوردن نیست .. زندگی جنبش جاری شدن است.. زندگی کوشش و راهی شدن است.. زندگی چون گل سرخی ست پر از خار و.... پر از برگ و.... پر از عطر لطیف.. یادمان باشد ،اگر گل چیدیم.. عطر و برگ و گل و خار... همه همسایه ی دیوار به دیوار همند....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 21:14
اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم ، اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 21:02
هرکس از این دنیا چیزی بر میدارد..ولی من فقط دست بر میدارم
-
˙·▪●سمت خدا
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 19:51
˙·▪●سمت خدا در سمت توام..... دلم باران..... دستم باران.... دهانم باران..... چشمم باران...... روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم. هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند....یاد تو کوران می کند هر اسم تورا که صدا می زنم ماه در دهانم هزار تکه می شود کاش من همه بودم....با همه دهان ها تورا صدا میزدم. کفش های ماه را بپا کرده...
-
یه دوست واقعی...
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 19:16
یه دوست معمولی وقتی میاد خونت، مثل مهمون رفتار می کنه یه دوست واقعی در یخچال رو باز می کنه و از خودش پذیرایی می کنه یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونها رو تو دفترش داره یه دوست معمولی یه...